محل تبلیغات شما



پنجره ی بزرگ اتاق دلخوشی این روزهای من است.
دریچه ای رو به رهایی، روزنه ای برای تنفس، مسیری برای جاری شدن و تنها نقطه اتصال روحم به آسمان.
با منظره غریبی از تضادها، ردیف آپارتمانهای متراکم و بلند که به زحمت از یکی دو جای خالی آنها میتوان به دوردست رسید. ردیفی از کوهها پیدا و پنهان پشت غباری از آلودگی . با دکل های بزرگ برق روی بلندترین قله هایشان
خوشبختانه هنوز به قدر عرض پنجره آسمان را دارم -امیدوارم که تعرض به آسمان به عمر من قد ندهد- با دسته کلاغهای دانشگاه فردوسی که در تاریکترین و سردترین ساعات صبح با نظم و بی نظم، دور و نزدیک اینور و آنور دیده میشوند و البته رد سفید هواپیمایی که گاه به گاه آبی یکدست آسمانم را دو پاره میکند.
هرقدر منظره یک پرنده روی شاخه درخت زیباست، دیدن آن پرنده روی لوله های هواکش پشت بام یا تیرآهن های یک ساختمان نیمه کاره رقت انگیز است.
هرقدر وسعت آبی یکدست آسمان زیباست، منظره پشت بامهای چهل تکه کوتاه و بلند تکراری نفرت انگیز است.
جز یکی دو خانه ای که دود سفید رنگ دودکششان حسی از زندگی و گرما به جانم میریزد دیگر خانه ها با اهالی شان در سرمای استخوان سوز این صبح آذر ماه منجمد شده اند.
اگر بخواهم نگاهم را به دور دست پرواز دهم هنوز به زحمت روزنه ای میان ساختمانهای پشت به پشت پیدا میشود. این روزنه ها دلخوشی های کوچک من است که یکی یکی با ساختمانهای بلند جدید جایگزین میشوند تیرآهن های افراشته هر ساختمان جدید خبر شومی ست از آن که به زودی منظره کوچکی برای همیشه از دید پنجره اتاقم خواهد مرد.
حتما اتاق من هم روزی منظره پنجره اتاقی را کشته است!

منظره ها هم تاریخ دارند، گذشته و آینده دارند. منظره ها متولد میشوند و میمیرند -گاهی هم کشته میشوند- منظره ها میتوانند یک عمر تنها بمانند بی هیچ بیننده تحسین گری، یا چون یک مدل، سوژه لنز دوربین عکاسان باشند، شاید ژست هم بگیرند مثلا ژست پاییزی یا ژست برفی.


در سال 1915 در خلال جنگ جهانی اول، ایتالیا با هدف آزاد سازی دو شهر خود وارد جنگی با اتریش شد که به "نبرد ایزونزو" یا "نبرد کاپورتو" معروف است ، درست مثل هر جنگ دیگری همه چیز با سخنرانی های پرشور و انگیزه بخش و اهداف افتخار آمیز شروع شد و جوانان وطن پرست در راه آزادی کشورشان راهی جنگ شدند، در همان نبرد اول 15000 سرباز ایتالیا کشته شد اما جنگ ادامه پیدا کرد تا در نبردهای بعدی این عدد به 40000 و 60000 رسید، ثمره این جنگ برای ایتالیا 70000 کشته و حدود 1000000 مجروح بود .همه چیز می توانست بعد از نبرد اول تمام شود، شرایط صلح با اتریش کاملا فراهم بود اما در این صورت دولت ایتالیا، شهروندان و خانواده قربانیان باید می پذیرفتند که خون جوانانشان بیهوده و تنها به دلیل حماقتی بزرگ در راستای منفعت طلبی تمداران نالایق ریخته شده. این موضوع چنان غیر قابل قبول و حتی باعث شرمساری دولت و مردم بود که ترجیح دادند تا رسیدن به پیروزیی که هرگز اتفاق نیفتاد به جنگ ادامه دهند تا ثابت کنند "فرزندان ما بیهوده کشته نشدند"

در داستانی مشابه در سال 1962 بریتانیا و فرانسه با وجود آگاهی نسبت به هزینه بر بودن ساخت اولین هواپیمای مسافربری مافوق صوت که کنکورد نام داشت اقدام به بستن قرارداد همکاری در این خصوص کردند. همان طور که برآورد شده بود این همکاری تا انتها جز زیان حاصلی برای دو طرف نداشت اما به علت صرف هزینه ای که تا هر مرحله انجام شده بود و هدف بزرگی که قرار بود حاصل شود طرفین خود را مم به ادامه کردند. بلاخره در سال 1976 این هواپیما سرویس دهی خود را آغاز کرد اما به دلیل پر هزینه بودن، بسیاری از ایرلاینهای دنیا از خرید آن منصرف شدند و تقریبا همه 16 فروند هواپیمای تولید شده در دو کشور تولید کننده به کار گرفته شد.از طرفی به علت هزینه های بالای تعمیر و نگهداری کنکوردها قیمت تمام شده بلیت برای مسافران گران تمام میشد و تنها اقشار مرفه امکان استفاده از آن را داشتند.سرانجام به علت سقوط یک فروند کنکورد درسال 2000 و تشخیص نقص فنی در ساختار این هواپیما که رفع آن صرفه اقتصادی نداشت در اکتبر  2003 آخرین پرواز کنکورد روی باند فرود آمد و برای همیشه به آشیانه منتقل شد. امروزه نمونه های این هواپیما تنها در موزه های هوایی یافت میشود. کنکورد نمونه بارز شکست یک پروژه دولتی بود. اصطلاحی بنام "اثر کنکورد" با الهام ازین داستان وجود دارد که به ادامه کاری با وجود علم به زیان و ضرر آن اشاره دارد.

حتما مشابه این داستانها را در زندگی خود و اطرافیان سراغ دارید، ادامه دادن به زندگی مشترک با وجود مشکلات واضح و غیر قابل حل، نگه داشتن سرمایه گذاری یا سهامی که ارزش آن به سرعت رو به نزول است، ادامه دادن به تحصیل رشته دانشگاهی که به آن علاقه ای نداریم و. ازهمین دست اشتباهات است. حالا که ده سال ازین زندگی را گذرانده ام، حالا که تا اینجا در سرمایه گذاری ام ضرر کرده ام، حالا که چندین سال در این رشته درس خوانده ام و .

اما یکی از مهمترین اثرات این خطای ذهنی که رولف دوبلی در کتاب هنر شفاف اندیشیدن آن را "هزینه هدر رفته" می نامد، جهان بینی، تعصبات و اعتقاداتی ست که به اشتباه بر آن پافشاری و اصرار میکنیم چه بسا اگر با چشمان باز به بازنگری و قضاوت افکار خود بنشینیم نقاط تاریک و نادرست زیادی در آن بیابیم و به این نتیجه برسیم که همین الان باید دست از این افکار و اعتقادات مهلک کشید اما سخت است پذیرفتن اینکه چندین و بلکه بهترین سالهای عمر خود را در باوری غلط گدرانده و چه بسا به خود و اطرافیان ستم روا داشته ایم. اینجاست که ذهن خلاق انسان دست به تفسیر و توجیه میزند، هر دریچه ای روبه افکار مخالف را میبندد و به جای قبول اشتباه و بازگشت، برای هزینه هدر رفته خود هدف و شعاری دست و پا میکند که آنقدر بزرگ و عالی باشد که هر رفتاری در راه رسیدن به آن را توجیه کند.اهدافی که معمولا جنبه مادی ندارند. انتزاعی اما شکوهمند.

مثل این است که در نیمه یک جاده بن بست در حالیکه تا اینجای راه را به سختی طی کرده اید کسی شما را از انتهای بیهوده مسیر آگاه کند اما بجای بازگشت به راهتان ادامه دهید با این شعار که در پیمودن هر مسیر صعب العبور بیهوده ای تجربه هایی گرانقدر نهفته ست که تنها نصیب کسانی خواهد بود که رنج این سفر را متحمل شوند و آن را به پایان ببرند!

به داستان اول برگردیم : اوضاع برای مجروحان و معلولین جنگی از بازماندگان و خانواده قربانیان به مراتب بدتر است، آنها زنده ماندند و نتیجه جان فشانی های بی حد خود و همسنگرانشان را دیدند و یک عمر با تبعات این اتفاق زندگی کردند اما هرگز بیهوده بودن نبردشان را قبول نکردند. برخی اهداف آنچنان ستودنی و عالیست که حتی شکست در راه رسیدن به آنها شکوهمند و افتخار آفرین است. هدف وسیله را توجیه میکند و البته که قطع عضو واز دست دادن سلامت جسمانی و حتی روانی دین کوچکیست که در راه "وطن" ادا شده است.

و در مورد داستان دوم نیز احتمالا سازندگان کنکورد و حتی کشورهای سازنده، این پروژه را نمونه یک شکست واضح نمیدانند بلکه به ساخت اولین و تنها هواپیمای مسافربری مافوق صوت جهان افتخار می کنند و چه بسا خانواده قربانیان آن حادثه هوایی نیز برای قربانیان خود ارزش و افتخار ویژه ای قائل باشند.


هرلحظه ای را که زندگی میکنیم در واقع آن لحظه را مرده ایم! این موضوع در نگاه بلند به گذشته ای نسبتا دور بیشتر قابل درک است مثلا به بیست یا حتی ده سال قبل خودتان فکر کنید آن دختر یا پسر بیست سال قبل با آن ظاهر، اخلاق و علایق، با آن اعضای خانواده،اطرافیان و دوستان و آن محل زندگی الان کجاست؟ در چند درصد از شرایط درونی و بیرونی زندگی امروزتان با وی مشترک هستید؟ شاید بیست درصد. آن هشتاد درصد دیگرتان کجاست؟ برای همیشه تمام شده. میتوانیم به آن بازگردیم؟ خیر

روزگاری زنده بود، زندگی میکرد، دستاوردهایی داشت، دوستان و خانواده ای داشت و خاطراتی. اما حالا مرده است.

این موضوع در توجه به زندگی نوزادان و کودکان و افراد اایمری که تغییرات سریعتری در گذر زمان برایشان اتفاق میافتد مشهودتر است. وقتی به سالهای سلامتی یک فرد اایمری که همچنان زنده است فکر میکنید جز این به ذهنتان خطور نمیکند که او را از دست داده اید. اگر دلتان برای آن روزهایش تنگ شود درست حسی شبیه دلتنگی برای یک عزیز از دست رفته را خواهید داشت با اینکه جسمش کنار شماست و حتی میتوانید به چشمانش خیره شوید. اگر واقعا مرده بود شاید امیدوار بودید که روحش به شما نزدیک است و دلتنگیتان را میبیند اما در مورد او حتی روحی هم وجود ندارد.

وقتی یک انسان زنده میتواند تا این حد تمام شده و غیر قابل بازگشت باشد چطور انتظار داریم مرده ها ما را به یاد بیاورند و وجود داشته باشند؟!

حقیقت این است که ما هر لحظه را زندگی نمیکنیم بلکه هر لحظه را میمیریم و به یک خاطره ابدی و بی بازگشت برای خود و دیگران تبدیل میشویم.

تصورش ترسناک است اما شاید باعث شود بیش از قبل قدر لحظه ای را که در آن هستیم بدانیم، قدر نوزادی که امروز به آغوش میکشیم با آن سایز دست و پای کوچکش، اوقاتی که در آن احساس خوشبختی میکنیم، خانواده، دوستان و ارتباطاتی که در این برهه از زمان داریم، چهره و اندام امروزمان، شاید تصمیم بگیریم در لحظاتی که میگذرد خاطرات بهتری حداقل برای آینده خودمان بجا بگذاریم.

مرگ چیزی جز تغییر نسبت به گذشته نیست، تغییری که معمولا با رشد و بلوغ همراه است.


احساس گنگ و مبهم در برابر آینده –آینده چند صد و چند هزار ساله ای که فراتر از عمر انسان باشد- به اتفاق تجربه همه انسانهایی است که برای یک بار هم که شده به آن اندیشیده اند.

این روزها در حال ثبت و گذار از ماشینی ترین و بی احساس ترین بخش تاریخ بشر هستیم، در محاصره زندانهای خود ساخته ای از جنس آپارتمانهای هم شکل، وسایل نقلیه بی جان، مشاغل بی روح و تکراری و فضاهایی به واقع مجازی و تخیلی که تنها دلخوشی های غیر واقعی برای فرار موقتی از پوچی و بی هدفی است که روح آزاده و آزرده انسان امروز از آن رنج میبرد.

زندگی جعبه ای تعبیریست که آنتونی رابینز به درستی آن را در توصیف زندگی مدرن بکار برده است. از جعبه ای بنام آپارتمان به جعبه ای بنام آسانسور و سپس جعبه ای بنام ماشین (اتوبوس یا مترو یا . ) تا رسیدن به جعبه ای بنام محل کار! با چاشنی عجله که بیماری قرن ماست. نوشیدن چای و دمنوشهای فوری، غذاهای فریزری آماده و نیمه آماده و حاضری در مایکروفرها، سفرهای هوایی یا زمینی پر سرعت با  متروها و ماشینهایی که روز به روز بر سرعتشان افزوده میشود . خلاصه نویسی های غیر اصولی در پیامهای متنی و استفاده از ایموجی های کار راه انداز بجای نوشتن. اما زمانی را که در ازای همه این کارها  ذخیره میکنیم قرار است صرف چه کار مهمتری شود ؟ پاسخ اگرچه تلخ است ولی بیایید با خودمان صادق باشیم : اسکرول کردن های بیشتر و بیشتر در فضای مجازی!

انسان امروز به معنای واقعی یک سایبورگ است . درست است که هنوز دست و پا و چشم الکترونیکی نداریم، اما مگر همین موبایل و اینترنت دست و پا و چشممان نشده؟ حتی بخشی از مغز و حافظه و خاطراطمان؟جزیی جدا نشدنی آنچنان که حتی اگر لحظه ای از ما دور باشد یا گم شده باشد چنان اضطراب و اندوهی را تجربه میکنیم که کمتر از از دست دادن دست و پا نیست.

شبکه های مجازی قرص آرام بخشمان شده اند و با همان مکانیزم حواسمان را از مشکلان بیرون و درون پرت میکنند به صورت ناخودآگاه ترجیج می دهیم به جای فکر کردن به موضوع مهمی که احتمالا در آینده دور یا نزدیک برایمان مشکل ساز میشود در لحظه حال سراغ یک موضوع و سرگرمی جذاب برویم حتی اگر موضوع جدابی نمانده باشد آنقدر بین اپلیکیشنها اینور و آنور میرویم و اسکرول میکنیم  یا حتی سراغ نصب یک اپلیکیشن جدید تر میرویم تا بلخره چیزی برای سرگرمی پیدا کنیم مثل فرد معتادی که در لحظه احتیاج به هر دری میزند تا به ماده مخدرش برسد  و اگر نتواند از تجربه یک ماده جدید ابایی ندارد.

با این روش صورت مسأله پاک میشود و مسایل همچنان زنده و پر قدرت در پس زمینه ذهنمان باقی میماند این است که در دنیای واقعی افسرده و مضطرب و غمگینیم عصبانی و بی انگیزه ایم و مدام حس میکنیم چیزی از زندگیمان گم شده که همان خوشبختی ست روزهایمان به رخوت و بی هدفی میگذرد، این را میدانیم و آزارمان میدهد اما بجای تلاش برای حل مشکل آرامبخش موقتی تزریق میکنیم و این کار را هر روز و هر روز انجام میدهیم "یک روز بلخره این موضوع را حل میکنم اما نه امروز" و این داستان آنقدر ادامه مییابد تا به اعتیادی غیر قابل برگشت بدل شود. اعتیادی خانمان سوز که وقت، انرژی، پول و خانواده واقعی مان را از ما خواهد گرفت و خوش و بی نیاز خواهیم بود اگر کنج یک اتاق  یا روی یک تخت با یک موبایل به تنهایی رها شویم. شاید اغراق باشد ولی چنین انسانی را با یک کارتن خواب مقایسه کنید!

زندگی ماشینی و کارمندی از ما انسانهایی ساخته که برای گذر زمان این جواهر ارزشمند و غیر قابل خرید حتی  لحظه شماری می کنیم. هر روز کاری در انتظار آخر وقت و هر هفته منتظر پایان هفته ایم و برای بازنشستگی روزشماری می کنیم  دورانی که اگر خوش شانس باشیم و سلامت به آن برسیم معلوم نیست انگیزه و توانی برای دنبال کردن آرزوهای به تعویق افتاده یا حتی استفاده از شرایط و امکاناتی که عمری برای بدست آوردنشان تلاش کردیم را داشته باشیم.

در ذهن ماشینی شده مان چه میگذرد؟ انسان امروز هر صبح را با چه امید و هدفی آغاز میکند؟ آیا میان این روزمرگی و تکرار در ذهن و زمانش جایی برای تفکر و هدف گذاری میماند؟ آیا هدف بزرگ و مهمی دارد و اگر بله آیا فرصت شروع و دنبال کردن آن را دارد؟ و اگر باز هم بله آیا انگیزه ای برای تلاش سخت در راه رسیدن به آن را دارد؟ تلاش سختی که شاید روزی در سالهای آخر عمر یا حتی پس از مرگ به بار نشیند درحالیکه به راحتی میتواند باایجاد یک اکانت جدید جعلی یا واقعی خودش را آنظور که میخواهد ( هنرمند، مدل، نویسنده، پزشک و . ) معرفی کند و با چند ترفند و تکنیک و صرف اندکی هزینه پیروان صفحه اش را به هزاران یا حتی میلیونها برساند؟ و به ارزش و اعتبار و جایگاه اجتماعی که روح و جانش را سیراب میکند دست یابد. دیگر چه فرقی میکند مخاطبان وی در دنیای مجازی چه گروه آدمهایی باشند؟ حتی اگر از نظر اجتماع در طرد شده ترین رده ها و پایین ترین استانداردها باشند.

از زمانی که چرخهای صنعت به حرکت درآمد  و هر لحظه بر سرعت آن افزوده شد تولیدات با تعداد و تنوع زیاد نیاز به بازاری برای مصرف داشتند تنها راهکار، روی آوردن هرچه بیشتر انسانها به مصرف کنندگی بود مواد غذایی، لباس، خانه و مایحتاج ضروری که روزگاری به دست خودمان و به تعداد مورد نیاز تهیه و مصرف میشد حالا به راحتی قابل خرید شدند بسیار بیشتر از حد نیاز و نه محدود به ضروریات بلکه شامل صدها کالای لوکس و نمایشی، وسایل کوچک و بزرگی که هرگز تعمیر نمیشوند و به سرعت با مدل های گرانتر و بهتری جایگزین میشوند.

انسان امروز بویژه در کشورهای در حال توسعه با طیب خاطر، خود را در محاصره انواع کالاهای لوکس و غیر ضروری قرار داده است  و چه بسا ازین بابت خشنود و مفتخر است!

افتخار به لباسهای گران قیمت، وسایل دکوری کمیاب، مبلمان شاهانه ، ماشین آخرین مدل و ابزارهای دیجیتال با امکاناتی که اکثر آنها حتی یک بار هم استفاده نمیشوند. افتخار به مصرف گرایی!

به لطف افزایش روز افزون مصرف گرایی تجملات زندگی دیروز به مومات زندگی امروز بدل شده اند. شبکه های اجتماعی و فضای مجازی همانند هیزمی بر آتش در تقویت هرچه بیشتر این فضا موثرند چرا که تکنولوژی مانند فال حافظ هرکس را در رسیدن به نیتی که دارد همراهی میکند و متاسفانه با همان قیمت و کیفیتی در دست عوام قرار دارد که در اختیار خواص است.

بخشی از مشکلات جوامع در حال توسعه ناشی از همین دستیابی به امکانات و ابزارها پیش از ایجاد بستر لازم برای درک آنهاست . سخت افزارها، سیستم عاملها و نرم افزارهای قدیمی و اورجینال با قیمتهای گزاف در اختیار کشورهای توسعه یافته سازنده شان قرار میگیرد و نسخه های کپی برداری شده و غیر قانونی جدیدترین تکنولوژی ها به رایگان در اختیار ماست، در واقع قبل از رسیدن به سطح درک مناسب، امکاناتی در اختیارمان قرار میگیرد که با فضا و سطح زندگیمان همخوانی ندارد.

برخلاف گذشته، ثروتمندان تخم مرغ، شیر و گوشت  ارگانیک میخورند و زندگی را در ویلاهای خارج شهر و فضاهای طبیعی می گذرانند درحالیکه آپارتمانهای مرتفع و پرتعداد و محصولات صنعتی و کارخانه ای در اختیار قشر متوسط و ضعیف قرار میگیرد. چاقی و اضافه وزن که روزگاری مشکل ثروتمندان و  مرفهین بود امروز گریبان گیر طبقه متوسط و ضعیف  شهرنشینان است.

امکانات الکترونیکی جذاب و ارزان قیمت بی هیچ گزینشی به همه امکان میدهد در زندگی دیگران سرک بکشند و اسکرول کنند دیگرانی که انگار آنچنان غرق شادی و خوشبختی اند که حتی یک لحظه ی بد هم در زندگیشان اتفاق نمیافتد.

اثر بخش ترین جنبه فضای مجازی آن است که همواره  توهم عقب بودن از جهان را به ما القا میکند و ما را به شتابی کاذب وامیدارد. اخبار لحظه ای، تیترهای ریز و درشت، عکسهای اغوا کننده و مطالب زردی که حتی راست و دروغشان هم مشخص نیست، زمان گیر و مخرب اما جذاب و به تعبیر رولف دوبلی همانند شکر شیرین، فوری و همیشه در دسترس سهل الوصول و آسان هضم آنچنان که به سرعت میتوانیم درکشان کنیم و اغلب به همان سرعت بپذیریم .

جالب است بدانیم طبق آخرین تحقیقات روانشناسی آنچه باعث احساس خوشبختی پایدار در زندگی ست نه پول و شهرت و نه حتی سلامت و خانواده است . از منظر احساس رضایت درونی، هرکس به میزان معینی که در ژنوم وی تعبیه شده و تنظیم هورمون ها و شرایط روحی را را بر عهده دارد و بطور کلی در اختیار وی نمیباشد احساس رضایت خواهد داشت و از منظر بیرونی -آن جنبه ای که قابل کنترل و بهبود است- به میزان هماهنگی میان انتظارات و توقعات فرد با با زندگی روزمره و واقعی اش بستگی دارد.

تکنولوژیهایی که تا خرخره  ما را در خود فروبرده اند باعث میشوند سطح انتظارات و توقعاتمان هرروز بالاتر برود و کمبودها و مشکلاتمان بیشتر به چشم بیاید و اینگونه احساس رضایت و خوشبختی را در ما به شدت پایین آورده اند.

حضور واقعی و کامل در زمان و مکان موهبتی بود که امروز به لطف فضای مجازی از آن بی بهره شده ایم . هر لحظه اگر چه جسممان در مهمانی، مسافرت، تغریح یا حتی محل کار باشد اما همواره متصل به دنیای بزرگ مجازی هستیم . میتوانیم همزمان که برای یک تفریح و استراحت چند روزه از همه جدا شده باشیم و در کلبه جنگلی دور افتاده ای ساکن شده ایم هر لحظه که اراده کنیم- اگر نگوییم غیر ارادی- با یک دکمه آخرین وضعیت صدها نفر اعضای دوست و خانواده را ببینیم و با آنها تماس بگیریم.

متاسفانه به نظر نمیرسد هرگز بتوان تنهایی و آرامش کامل گذشته را دوباره حس کرد. آن زمانی که با بیرون رفتن از هر محیط کاملا  از آن فضا جدا میشدیم، از دسترس خارج میشدیم و با همه جسم و روحمان در فضای جدید قرار میگیرفتیم، حتی چشمهای مادران نگران و دلتنگ چاره ای جز خیره ماندن به در نداشت تا عزیزشان از راه برسد و از سر فرصت و فراغت – فراغتی که حاصل حضور کامل در جمع خانواده بود و فرصتی که انگار اگر لازم بود میتوانست هزار سال هم طول بکشد – همه آنچه درین چند ساعت ، چند روز، چند ماه یا حتی چند سال بر وی گذشته بود را بازگوید . آن روزها حرف هم برای گفتن داشتیم.

انرژی و نشاطی که سالها قبل از سپری کردن یک روز یا هفته بی دغدغه در طبیعت، از کوهنوردی، بازیهای دسه جمعی، هوای آزاد یا حتی دیدن طلوع و غروب خورشید میگرفتیم را امروز میشود در یک فضای یک در یک با یک وسیله چند در چند سانتی بدست آورد آن هم در هر لحظه ای که اراده کنیم .

لذت بیدار شدن با نور خورشید و صدای پرندگان . استنشاق هوای آزاد و تمیزی که آنقدر فضا دارد که می تواند جریان داشته باشد لمس نوازش نسیم روی پوست، حس کردن سرما یا گرمای خوشآیند هوای طبیعی، بوی آتش و باران و . چقدر از آخرین باری که اینها را حس کرده ایم گذشته؟ چند سال دیگر قرار است همین طور بگذرد؟ نکند روزی که دلمان تنگ اینها باشد به آخرین لحظات عمرمان رسیده باشیم یا آنقدر پیر و ناتوان و فراموشکار شده باشیم که دیگراین چیزها را به یاد نیاوریم ؟

فرزندانمان چطور؟ در محاصره فضاهای محدود و مدرن شهری امروز، در میان اسباب بازیهای برقی رنگارنگ، ماشینهای آخرین مدل، آهنگهای پر سر و صدا، بازیها و اپلیکیشنهای جذاب مجازی و زرق و برق دنیای نئونی، زمان و فضای کافی برای درک جهان واقعی می یابند؟ آیا اصلن آن را زیبا خواهند یافت یا ترجیح میدهند حتی در اعماق زیبا ترین جنگلها، در قله بلندترین کوهها، در کنار خروشان ترین دریاها یا حتی در خود بهشت هم که باشند موبایل به دست کنجی بنشینند و از بهشت واقعی به بهشت مجازی شان فرار کنند آیا روزی بهشتی که انسانها ساخته اند بر بهشت خدا پیروز خواهد شد یا عاقبت بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد؟؟


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سرنوشت را باید از سر نوشت... کوه نوردی