هرلحظه ای را که زندگی میکنیم در واقع آن لحظه را مرده ایم! این موضوع در نگاه بلند به گذشته ای نسبتا دور بیشتر قابل درک است مثلا به بیست یا حتی ده سال قبل خودتان فکر کنید آن دختر یا پسر بیست سال قبل با آن ظاهر، اخلاق و علایق، با آن اعضای خانواده،اطرافیان و دوستان و آن محل زندگی الان کجاست؟ در چند درصد از شرایط درونی و بیرونی زندگی امروزتان با وی مشترک هستید؟ شاید بیست درصد. آن هشتاد درصد دیگرتان کجاست؟ برای همیشه تمام شده. میتوانیم به آن بازگردیم؟ خیر
روزگاری زنده بود، زندگی میکرد، دستاوردهایی داشت، دوستان و خانواده ای داشت و خاطراتی. اما حالا مرده است.
این موضوع در توجه به زندگی نوزادان و کودکان و افراد اایمری که تغییرات سریعتری در گذر زمان برایشان اتفاق میافتد مشهودتر است. وقتی به سالهای سلامتی یک فرد اایمری که همچنان زنده است فکر میکنید جز این به ذهنتان خطور نمیکند که او را از دست داده اید. اگر دلتان برای آن روزهایش تنگ شود درست حسی شبیه دلتنگی برای یک عزیز از دست رفته را خواهید داشت با اینکه جسمش کنار شماست و حتی میتوانید به چشمانش خیره شوید. اگر واقعا مرده بود شاید امیدوار بودید که روحش به شما نزدیک است و دلتنگیتان را میبیند اما در مورد او حتی روحی هم وجود ندارد.
وقتی یک انسان زنده میتواند تا این حد تمام شده و غیر قابل بازگشت باشد چطور انتظار داریم مرده ها ما را به یاد بیاورند و وجود داشته باشند؟!
حقیقت این است که ما هر لحظه را زندگی نمیکنیم بلکه هر لحظه را میمیریم و به یک خاطره ابدی و بی بازگشت برای خود و دیگران تبدیل میشویم.
تصورش ترسناک است اما شاید باعث شود بیش از قبل قدر لحظه ای را که در آن هستیم بدانیم، قدر نوزادی که امروز به آغوش میکشیم با آن سایز دست و پای کوچکش، اوقاتی که در آن احساس خوشبختی میکنیم، خانواده، دوستان و ارتباطاتی که در این برهه از زمان داریم، چهره و اندام امروزمان، شاید تصمیم بگیریم در لحظاتی که میگذرد خاطرات بهتری حداقل برای آینده خودمان بجا بگذاریم.
مرگ چیزی جز تغییر نسبت به گذشته نیست، تغییری که معمولا با رشد و بلوغ همراه است.
زندگی ,لحظه ,یک ,ای ,شاید ,مرده ,لحظه را ,هر لحظه ,با آن ,که در ,دوستان و
درباره این سایت